سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

ادامه‏ی یادداشت...

امامان(ع)

-        الإمام علی(ع) : العَقلُ رَسولُ الحَقّ (غررُالحکم/ ص15) عقل فرستاده‌ی حقّ است.

-        الإمام علی(ع) : الأنسانُ بِعَقلِه (غررُالحکم/ ص14) انسان به عقل خویش ، انسان است.

-        الإمام علی(ع) : العُقولُ أئِمَّهُ الأفکار ، و الأفکارُ أئِمَّهُ القُلوب ، و القُلوبُ أئِمَّهُ الحَواسّ ، و الحَواسُّ أئِمَّهُ الأعضاء (مستدرک نهج‌البلاغه/ ص176) خردها راهبرانِ اندیشه‌هایند ، و اندیشه‌ها راهبرانِ دل‌ها ، و دل‌ها راهبرانِ حس‌ها ، و حس‌ها راهبرانِ اندام‌ها.

-        الإمامُ الباقر(ع) : لا مُصیبَهَ کعدَمِ العَقل ، و لا عدمَ عقلٍ کَقِلَّهِ الیَقین (تُحَفُ العُقول/ ص208) هیچ مصیبتی هم‌چون بی‌خردی نیست ، و هیچ بی‌خردیی هم‌چون کمیِ یقین نیست.

-        الإمامُ الصّادق(ع) : دِعامَهُ‌ الإنسانِ العَقل؛ وَ مِنَ العَقلِ الفِطنَهُ و الفَهمُ و الحفظُ و العلم. فإذا کان تأییدُ عَقلِه مِن النّور ، کان عالِماً ، حافِظاً ، فَطِناً ، فَهِماً. و بِالعَقلِ یَکمُل ، و هوَ دلیلُه و مُبصِرُه و مِفتاحُ أمرِه (عِلَلُ الشَّرایع/ ج1، ص103) ستونِ وجودِ آدمی ، عقل است. زیرکی و فهم و به یادسپری(حفظ مطالب و علوم) و دانشوری(علم) ، از خواصّ عقل است. و هرگاه عقل، از نور (معنوی) ، نیرو گرفته باشد (و عقل آدمی ، عقلِ نوری شود) ، انسان ، «دانشور» و «به یاد سپرنده‌ی علم» و «هوشمند» و «زیرک» و «فهیم» خواهد بود. آدمی به عقل ، کامل می‌شود. و عقل ، راهنما و سببِ بینایی و کلید مشکل‌گشای امور انسان است.

-        الإمامُ الصّادق(ع) : العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ‌ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان. (اصول کافی/ ج1، ص11) عقل آن (نیرویی) است که خداپرستان خدا را به وسیله‌ی آن (می‌شناسند و) می‌پرستند ، و صالحان راه رسیدن به بهشت را به راهنماییِ آن می‌پیمایند.

-        الإمامُ الکاظم(ع) : یا هِشام! إنَّ لِلّهِ علی النّاسِ حُجَّتَینِ : حُجَّهً ظاهرهً و حُجّهً باطِنَه ، فأمّا الظّاهِرَهُ فالرُّسُل و الأنبیاءُ و الأئِمَّهُ ـ علیهمُ السّلام ـ و أمّا الباطِنَهُ فَالعُقول. (اصول کافی/ ج1، ص16)

-        الإمامُ الرّضا(ع) : صَدیقُ کُلِّ امْرِئٍ عَقلُه ، وَ عَدُوُّه جَهلُه. (اصول کافی/ ج1، ص11) دوستِ هر کس، عقل و داناییِ‌ او است ، و دشمن هر کس جهل و نادانیِ او.

-        الإمامُ الهادی(ع) ـ فی جواب ما سألَهُ عنه الأدیبُ المَعروف ، إبنُ السِّکّیتِ الأهوازی (ما الحُجَّهُ علی الخَلقِ الیَوم) : العَقلُ ، یَعْرِفُ به الصّادقَ علی الله فیُصَدِّقَه ، و الکاذِبَ علی اللهِ فیُکَذِّبَه. (اصول کافی/ ج1، ص25) ادیب معروف ، ابن سکّیت اهوازی ، از امام هادی(ع) پرسید : «امروز حجّت خدا بر خلق چیست؟» حضرت پاسخ داد : «عقل ، که انسان به وسیله‌ی آن هر کس را که به راستی از دین خدا سخن می‌گوید (شناسایی و) تصدیق می‌کند ، و هر مدّعی را که دروغ می‌گوید (شناسایی و) تکذیب می‌کند.

-        و...

 

عالِمان تفکیکی

-        میرزا مهدی اصفهانی : «فاعلم ، أن العقل الذی یشار إلیه بلفظه فی العلوم الإلهیه هو النور الخارجی ، الظاهر بالذات لکلّ عاقل حین ظهور حسن الأفعال و قبحها له و یعرف به الجزئیات و غیرها ، و الصادق علی الله و الکاذب و الناصح الأمین و الغاش الخائن.» (ابواب الهدی؛ باب ثانی؛ ص 62)

-        میرزا مهدی اصفهانی : «واضحٌ أن اساسَ الدّین علی العقل ، و تکمیلَ النّاس بالتّذکّر به و بأحکامه» (رساله‌‌ی خطّی غایه المنی و معراج القرب و اللقاء- به نقل از الهیات الهی و الهیات بشری: 127) روشن است که پایه‌ی دین بر عقل نهاده شده است ، و کمال بشر با توجّه دادنِ او به عقل و پیروی از احکام عقل ، امکان‌پذیر است.

-        میرزا مهدی اصفهانی : «فإنّ البراهین علی ما إدّعاه صاحب الشّریعه فی جمیع ما جاء به ثلاثه: الأوّل هو العقل الذی هو حُجّهُ الله علی البشر...» (ابواب الهدی: 83)

-        شیخ مجتبی قزوینی : «حجّیت عقل فطری برای بشر از بدیهیّات اوّلیه است ، و اگر حجّیتِ عقل نفی شود ، هیچ امری از امور عالم ثابت نخواهد شد و هرج و مرج و اختلالِ نظام ، لازم خواهد آمد و از این جهت است که در قرآن مجید در هر مطلبی و امری ارجاع به عقل داده شده است ، چنانکه به بیان‌های مختلف می‌فرماید: أفلا تعقلون ، أفلا یعقلون ، فاعتبروا یا أولی الأبصار ، و أولئک هم أولوا الالباب.

از این قبیل اشارات و بیانات در قرآن مجید زیاده از حدّ شمار است ، پس میزانیّتِ عقل در یک دسته از مطالب و معارف ، جای شکّ و شبهه نیست.» (بیان الفرقان؛ ج4، ص651)

-        شیخ مجتبی قزوینی : [روایات شریف در ستایش مقام عقل ، بسیار است که از آن جمله‌اند:] هر کس که بخواهد بی‌نیاز شود بدون مال ، و دل او از حسد برهد و در دین محکم بماند ، باید زاری کند به سوی خداوند که عقلش را کامل گرداند. همان طوری که روشنیِ بدن به چشم می‌باشد ، روشنیِ روح به عقل است. پس هرگاه بنده‌ای عاقل باشد ، به خدای خود عالِم گردد. چون به خدای خود عالِم شود در دین بینا گردد و هر کس به پروردگار خود جاهل باشد ، دین برای او نماند. هم‌چنان که جسد بدون روح نمانا ، دین هم بدون نیّتِ درست نماند و نیّت ، درست نگردد مگر به وسیله‌ی عقل. خداوند چیزی را که بهتر از عقل باشد بین مردم تقسیم نکرده است. و مؤاخذه‌ی هر کس در روز محشر به اندازه‌ی عقل او خواهد بود. هر کس عقلش بیشتر باشد سخت‌گیری در حساب او بیشتر خواهد شد. پیغمبران با مردم تکلّم نمایند به اندازه‌ی عقول آنان ، بهترینِ مردم عاقل‌ترینِ آنهاست. (بیان الفرقان ؛ ج1، ص117)

-        شیخ محمّدباقر ملکی میانجی : «عقل ، در کتاب و سنّت ، همان نور خالصی است که خداوند سبحان ، به روح انسانی افاضه و لطف کرده است. و این نور ، ظاهر بالذّات و مظهر للغیر است. عقل به ذات خود ، حجّت الاهی است ، و از خطا و اشتباه ـ به خودیِ خود ـ مصون و معصوم است و خطا بر او مُحال است. عقل ، اساسِ حجّت بودنِ هر حجّتِ دیگری است. و ملاکِ مکلّف شدنِ انسان از سوی خداوند ، و رسیدن به پاداش یا کیفر ، عقل است. و به (حکم) این نور الاهی(عقل) است ، که ایمان به خداوند ، و [ایمان] به هرچه مترتّب بر ایمان به خداست بر انسان واجب می‌شود ، از جمله تصدیق و اعتقاد به پیامبران(ع) و اقرار به حقّانیّتِ ایشان(هر یک در زمان خود) ، و با این عقل(نیروی الاهی و نور رحمانی) ، حق از باطل ، و شر از خیر ، و راه رشد انسانی از ضلالت و گمراهی ، هم‌چنین حسن و قبحِ اعمال و کارهای واجب از کارهای حرام ، به ضرورتِ ذاتی ادراک می‌گردد ، و اخلاق والا و نیک ، اعمال بد ، و صفات پست از هم جدا شده تمییز داده می‌شوند.» (توحید الإمامیه، ص21)


ادامه‏ی یادداشت

-        سیّد جعفر سیّدان : «بدیهی است که حجیت نص از عقل است. اساس حرکت بر عقل است. با عقل است که وجود خدا اثبات می‌شود و پیامبریِ پیامبر هم با عقل ثابت می‌گردد و منبع وسیع و بی‌خطای وحی کشف می‌شود.» (گفتگوی آیت‌الله سیّدان با روزنامه‌ی همشهری؛ یکشنبه، 27/11/1381)

-        محمّدرضا حکیمی : «هر کس ، تا اندازه‌ای ، در مسائل «معرفت» ، کار کرده باشد ، می‌داند که «معرفه الله» ، و رسیدن به هر درجه‌ای از آن ، بدون به کار بستنِ عقل ، و داشتنِ تعقّل‌های تألُّهیِ ممتد میسور نخواهد گشت» (مقام عقل، ص196)

-        و...

بر محقّقان آگاه و اندیشمندان بی‌غرض پوشیده نیست که قائل‌شدن به عصمت عقل ، تا چه اندازه آزاداندیشی و روشن‌بینی می‌طلبد و جز شاگردان مکتب وحی را نسزد که چنین اندیشه‌هایی را عرضه کنند. باری سخن از ادراک ماست که گاهی راه به خطا می‌برد و عقل و وهم را از یکدیگر باز نمی‌شناسد. سرّ این همه اباطیل و تخیّلات نابخردانه ، از توهّم افلاک تسعه و عناصر اربعه گرفته تا تصوّرات مضحک درباره‌ی نِعَم بهشتی و عذاب‌های جهنّمی و... ، که در کتاب‌های فلسفی و عرفانیِ ما راه یافته ، در همین بی‌تمیزی نهفته است.

بنا بر این نمی‌توان «تفلسف» را «تعقّل» انگاشت و ناقدان فلسفه را به مخالفت با عقل و خردورزی متّهم کرد. این کار ، «مثل آن است که «اقیانوس» را به جای «نهر» بگذاریم و اگر کسی نهر را کافی نداند ، بگوییم اقیانوس را کافی نمی‌داند.» (مقام عقل، ص261)

آری ، هستند ، نامطّلعان یا مغالطه‌کارانی که «تفلسف» را با «تعقّل» یکی به شمار می‌دهند. و جالب توجّه است که چون مکاتب فلسفی بسیار است ، هر کدام از این آقایان ، همان فلسفه‌ای را که قبول دارند تعقّل می‌دانند ، و عقل کسی را که معتقد به فلسفه‌ی دیگری باشد ناقص می‌شمارند... پس درست در این مقام ، این است که گفته شود ، تفکیکیان ، از «فهم فلسفی یا عرفانیِ» دین پرهیز می‌کنند. آری ، این درست است. چون دین باید با عقل فهمیده شود ، و فلسفه مساوی با عقل نیست. اگر هست کدام فلسفه است ، از میان این همه مکتب‌های فلسفی از روزگار قدیم تا کنون؟... علوم بشری ـ به گفته‌ی استاد مرحوم جلال الدّین همایی ـ از «عقول جزوی» سرچشمه می‌یابد ، و عقول جزوی (به فرموده‌ی خواجه‌ی طوسی) دایم در اصطکاک‌اند ، بر خلاف معارف وحیانی که مبدأِ آن‌ها عقل کلّی مساوی با معصوم(ع) است ، یا معصوم(ع) است که خود عقل کلّی است ، و به حقیقت کامله‌ی عبدیّه‌ی محمّدیّه ، حقایق را و قرآن (قولِ ثقیل ، حقایقِ گران‌بار) را تحویل گرفته و در اختیار بشر طالب و مستعد قرار داده است. پس تأکید بر انحصار فهم به «فهم فلسفی» ، تعطیل عقل است. عقل بجز فلسفه (آن هم عقلی که در فلسفیّات به تعبیر خواجه نصیر طوسی ، با وهم در می‌آمیزد) ، هزاران محصول دیگر دارد. شگفتا! آیا هزاران متفکّر و مخترع و هنرمند و سیاست‌مدار بزرگ در طول تاریخ ، و ریاضی‌دانانِ مشهور ، و اقتصاددانانِ برجسته ، و دانشمندان دیگر فنون، و ارباب علوم غریبه و... که کاری به فلسفه نداشته‌اند ، و برخی بویی از فلسفه به مشامشان نرسیده بوده است ، عقل نداشته و به راه عقل نرفته‌اند و از عقل بهره نگرفته‌اند؟! آیا فلسفه یعنی عقل و عقل یعنی فلسفه؟ بسیار خوب ، اگر چنین است کدام فلسفه عین عقل است : فلسفه‌ی افلاطون؟ ارسطو؟ نوافلاطونی؟ مشّاء؟ اشراق؟ حکمت متعالیه؟ فلسفه‌ی دکارت؟ کانت؟ هگل؟ اسپینوزا؟ سارتر؟ و... و...

آیا کسانی و الهیّونی سُبّوحی و قدّوسی ، مانند سلمان فارسی محمّدی ، مقداد کندی ، ابوذر غفاری ، عثمان بن مظعون ، میثم تمّار ، کمیل نخعی ، حبیب بن مظاهر ، ابوحمزه‌ی ثمالی ، جابر جُعفی ، هشام بن حَکَم (که کتابی در ردّ بر ارسطو نوشته است) ، احمد بن ابی‌نصر بَزَنطی (از شاگردان امام ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا«ع») ، علیّ بن مهزیار اهوازی ، نوّاب اربعه و... با عقل ، دین را نفهمیده بودند ، و فهم امثال آنان از دین تعبّدی و غیر عقلی بود ، چون فلسفه نخوانده بودند ، و فقط قرآن خوانده بودند و معارف معصومین(ع) را فرا گرفته بودند؟ یا نه ، اینان نیز فلسفه خوانده بودند ، کدام فلسفه؟ مشّایی؟ اشراقی؟ صدرایی؟ و اصاله الماهیّتی بودند (به تبع ابن سینا)؟ یا اصاله الوجودی (به تبع ملّاصدرا)؟ یا عرفان خوانده بودند و قائل به «وحدت وجود اطلاقی» بودند؟... (مقام عقل، صص 270-271)

عقل ، مهم‌ترین ابزار شناختِ انسان عادی است و آدمی برای رفع خطای حواس خویش به آن رجوع می‌کند؛ بدان معنا که اگر در صحّت دریافت‌های مربوط به بینایی و شنوایی و بویایی و چشایی و بساوایی به تردید افتاد ، داوری را به خرد وا می‌گذارد. حال اگر این داور الهی و شناخت‌ورِ ارجمند ، به عللی ، خود به تردید افتاد ، تکلیف چیست؟ توضیح آنکه معاصی و لغزش‌ها ، حجابِ عقلِ سلیم‌اند و تمنّیات و خواهش‌های نفسانی ، موانع خردورزیِ سالم. از این روی ، معصوم(ع) ، عقلِ کُل است و اوست که دفینه‌های عقل را می‌شناسد و نیروهای غیر فعّال عقل را به فعلیت در می‌آورد و دیگر انسان‌ها زمانی می‌توانند بهره‌ی وافی و کافی از عقل خویش ببرند که «سلمان‌»وار ، در مکتب او شاگردی کنند تا به مرتبه‌ی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیت» برسند.

با این همه «هنوز در هیچ‌یک از فلسفه‌های بشری (چه قدیم و چه جدید ، چه شرقی و چه غربی ، و حتّی فلسفه‌های سه‌گانه‌ی اسلامی : مشّایی ، اشراقی و صدرایی) ، از همه‌ی توان عقل بشری استفاده نشده و نیروهای عقل چنانکه باید آزاد نگشته است.» (مقام عقل، ص152)

بی شک «در شناخت حقایق ، عقل ابزاری (مانند عقل فلسفی و امثالِ آن) ، راهگشای کامل نیست ، بلکه اصل ، رسیدن به «عقل دفائنی» است ، یعنی دفائن و اعماق عقل نه سطوحِ عقل... از اینجاست که امام علی بن ابیطالب(ع) ، به هنگام ذکر ویژگی‌های پیامبران (یعنی آنچه در پیامبران هست و کار آنان است نه دیگران) ، یکی از عمده‌ترینِ آن ویژگی‌ها را چنین برمی‌شمارد که : «وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ...(نهج البلاغه/ خطبه‌ی1) یعنی این پیامبرانند که اعماق عقل انسان را فعّال می‌سازند... (و انسان را از سطح عقل و درک سطحی چه فلسفی ، چه تجربی... می‌گذرانند).» (مقام عقل، ص68) چنین است که فیلسوف بزرگ ، خواجه نصیر الدّین طوسی‌ ، می‌گوید : «إنّ العَقلَ لا یتطرَّقُ إلی ما یُرشِدونَ إلَیه» یعنی عقل نمی‌تواند به آنچه [پیامبران بِدان] ارشاد می‌کنند (و می‌آموزند) راه ببرد. (مقام عقل، ص198)

پس بنا بر این ، پیروی از «وحی» و «معصوم» (لِلمتدرِّبِ فی المعارف و الواقفِ علی العقلِ و مقدار استطاعتهِ و أبعادِه) ، خود یک حرکت عقلیِ کامل است ، زیرا عقل ابزار و وسیله است نه هدف. و روشن است که وسیله هیچ‌گاه نمی‌تواند ابعاد هدف را مشخّص کند؛ پس مطلق کردنِ عقل به گونه‌ای گریز از عقل و حرکت بر خلاف حکم عقل است ، و سببِ وقوف نیافتن بر بسیاری از حقایق و واقعیّاتِ بی‌کران ، در ظاهر و باطن جهان (از جمله واقعیّت و حدودِ خودِ «عقل») ، همین امر است... بجاست یادآوری کنیم که اصراری که این مکتب (مکتب تفکیک) ـ به دلیل عقل و شرع ـ بر فراگرفتنِ حقایق از وحی و معصوم دارد، به معنای «تعطیل عقل» نیست ، که حرکتی غیر عقلی و منحط است ، بلکه به معنای «تحدید عقل» است ، که حرکتی است عقلی و متعالی و عین واقع‌گرایی. (مقام عقل، صص211و212)

سخن به درازا کشید. حاصل کلام را در چند جمله بیان می‌کنیم:

-        عقل ، حجّت باطنی و مهم‌ترین ابزار شناختی است که در اختیار انسان عادی قرار دارد و یکی از مهم‌ترین کارکردهای آن ، دلالت به انسان هادی و حجّت ظاهری (انبیا و اوصیا) است.

-        عقل ، مساوی با فلسفه نیست و با تسامح می‌توان فلسفه را نوعی تعقّل انگاشت.

-        عقل ، محدودیت‌هایی دارد که از جمله‌ی آن‌ها ، محدودیت در شناخت ابعاد گوناگون دنیای غیر مادی و نامحدود است.

-        به حکم عقل در شناخت بسیاری از حقایق عالَم ، باید به وحی رجوع کرد و تسلیم کلام نورانیِ معصوم(ع) شد زیرا عقل را دفینه‌ها و نیروهای ناشناخته‌ای است که شناخت و بهره‌وری از آن‌ها در انحصار معصوم(ع) می‌باشد. 

-        نبایست تخیّلات و توهّمات را تعقّل انگاشت و در برابر اصطلاحات و بازی با الفاظ ، خود را باخت. تأکید بر فلسفه‌ی اجتهادی و نقد فلسفی از دستاوردهای تفکّر تفکیکی است.

کتاب ارزشمند «مقام عقل» ، در بر دارنده‌ی مباحث خواندنی و مطالب آموزنده‌ی بسیاری است که هر یک می‌توانند موضوع یک کتاب یا پژوهش علمی قرار گیرند. بر همه‌ی علاقمندان به معارف عقلی و الهی لازم است که این کتاب را با دقّت بخوانند و در فصل فصلِ آن نیک بیندیشند تا نسبت به حقیقت و جایگاهِ عقل در آموزه‌های متعالیِ تفکیک آگاهی یابند. از جمله طرح ابتکاریِ استاد حکیمی را برای «نقد فلسفی» مطالعه کنند و بنگرند که چگونه می‌توان به «فلسفه‌ای اجتهادی» دست یافت. فلسفه‌ای که ما را از تقلید برهاند و از جمود و تحجّر نجات دهد و به پویایی و تلاش علمی و عقلی وادارد چنان‌که قرآن کریم و اهل بیت اطهار(ع) بدان فرا می‌خوانند.

 

                                                                             والسّلام علی مَن یخدم الحقّ لذاتِ الحقّ

مسلم نادعلی‌زاده ـ نیمه‌ی شعبان المعظّم 1431ه.ق

                                                                                          مصادف با پنجم مردادماه 1389ه.ش

 


با جاری صلابت اعصار(1)

نویسنده : علامه محمدرضاحکیمی

اى على علیه السلام ، اى پیشواى مؤمنین و متّقیان! در این دنیاى کثیف، من به تو متوجّه هستم. من از هر کس هر چه دیدم غلط بود …1
نیما یوشیج

نزدیک به 40 سال پیش، اینجانب، در کتاب «سرود جهشها» نوشتم:

وجود علی، براى بشریّت، موقعیّتى بود که کم‌تر مانند آن دست می‌دهد؛ ولى دردا و فسوسا، که در برابر این رود بارى که می‌خواست خروشنده و غلتان، از دامنة کوه‌هاى عظیم فضیلت و احساسات و علم و عدالت و تقوى سرازیر گردد، و مرغزار زندگى را ـ‌تا غروب هنگام ابد‌ـ سیراب سازد، سدهایى قرار داده شد، و به گفتة وُلتر ـ‌فیلسوف معروف فرانسوی‌ـ: «آخرین ارادة محمّد انجام نشد، زیرا او على را منصوب کرده بود».‌2

آری، اگر اجتماع، هر صبح ـ‌همراه نشریّات یومیّه‌ـ یک کتاب نیز دربارة زندگى على علیه السلام به دست مردم بدهد زیاد نیست، بلکه تنها راه زنده نگاهداشتن نوامیس ارزشمند زندگى همین است و بس، که زندگیی، على روش و اجتماعی، على پسند بسازیم. و در این راه اگر نیروى شورانگیز ولاى علی، و معنویّت خلاق تشیّع، و نشاط سازندة طبقة جوان، به همگامى برخیزند، به رسیدن به مقصود امیدها خواهیم داشت.‌3

زندگى بشر در کرة خاکی، مانند خیمه‌اى است که باید همواره ستون میان آن افراشته و استوار باشد (بر پا نبود خیمه بی‌ستون)، تا بشریّت، در سراسر نقاط زمین، از شهر و روستا و کوه و صحرا و دریا و … و از ضعیف‌ترین تا قوی‌ترین، همه بتوانند در زیر آن جاى گیرند، و به همة مواهب و نعمت‌هاى ارض الهى «و الارض وضعها للأنام» (الرحمن، 55/10)‌ «خداوند زمین را براى بهره ورى همة مردم زمین قرار داد» برسند؛ و در سایة این خیمة افراشتة حیات و مواهب، با عدل و داد، راه تکامل را بپویند، و سعادتِ ابدى را بجویند. و یقین این ستون یعنى ستونِ خیمة حیات بشر، عدالت است.

لیکن آنچه در تاریخ تاکنون گذشته است جز این بوده است. ظالمانى سیاسی، و بدتر از آنان ظالمان اقتصادى ـ‌و مُفسدان فى الارضِ مالی‌ـ همواره این ستون فرازمند را فرو افکنده و شکسته‌اند، چرا؟ براى این که همه کس نتوانند از سایة گستردة عدل و داد بهره ببرند، و تنها خودِ آن ستمگران و سنگدلان و جانور‌خویان بتوانند زندگیى ظلمانى و پلید و پر از حق ربایى و ستمروایى را، بر سر پا دارند، و با حریم گذارى و «باند» بازی، و ویژه خواری، همه را محروم و نیمه محروم سازند، و از همة فرصت‌هاى تربیتى و اخلاقیِ فردى و اجتماعى باز دارند، و از داشتن فرهنگ بی‌بهره گردانند؛ و سپس خود و نزدیکانشان مانند حیوانات پروارى ـ به تعبیر امام على علیه السلام ـ‌4 به قیمت پایمال شدن اکثریّت هر جامعه‌اى از جوامع بشری، به هرچه می‌خواهند برسند، و سر در آخور مال و قدرت و رفاه و شهوت داشته باشند، و خورشید حیات طیّبه انسانى و قرآنى را به مذبح کشند وشهید کنند.

پیامبران الهى همواره می‌کوشیدند، و همه گونه تلاش می‌کردند، تا عمود استوار حق و عدل همیشه در میان بشر بر پا باشد، و سایبان حیات و تکامل پیوسته بر افراشته ماند، و خورشید فضیلت و ارزشها هماره بتابد، تا همة انسانها بتوانند از مزایاى حیات انسانى برخوردار گردند … این‌گونه بود، و نسلها می‌آمدند و می‌رفتند، و آفتاب طلوع و غروب می‌کرد، و دوره‌هاى «فترت» سپرى می‌گشت، و بشریت در جهنم سوزان ستمگرى اقتصادى می‌سوخت، یا ستمگرى حاکمانى که خودشان و فرزندانشان ـ‌مثل همیشه‌ـ سرمایه دار بودند، و دست در دست سرمایه‌داران چپاولگر و همسود  با آنان داشتند.

پس از فترت عیسوی، عصر محمّدى آغاز گشت، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مبعوث شد، و پس از آشکار ساختن دین اسلام از نخستین گام از عدالت و اجراى عدالت آغاز کرد، چنانکه امام محمّد باقر علیه السلام می‌فرماید:

أبطل ما کان فى الجاهلیّة، و استقبل الناس بالعدل‌…‌5،

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه در جاهلیّت بود (از سرمایه‌دارى و تبعیض و تفاوت، ظلم و جنایت) همه را باطل و ناروا اعلام کرد، و کار را با مردم با اجراى عدالت آغاز نمود.

و چون دور نبوّت خاتم پایان گرفت، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلم به امرِ خدا و نزول آیات غدیر، استوارترین ستون خیمة حیات و عدالت را در جاى خویش نصب کرد؛ و چنان صحنه‌اى براى اجراى این امر عظیم و کامل کنندة دین خدا6، ترتیب داد، که چشم تاریخ و بشریّت تا همارة تاریخ بدان خیره است. خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله و سلم، در برابر چشمان خورشید تابان و در کنار برکة خشک و غدیر سوزان «جُحفه»، در زیر سایة درختان تاغ بیابانی، و با حضور بیش از 100هزار تن از اصحاب7 ـ‌که در آخرین سفر حجّ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم (حجّة الوداع)، شرکت کرده بودند‌ـ على علیه السلام را چونان استوارترین ستون عدالت و عماد حقیقت، در کانون حیات بشرى نصب کرد….

و اکنون على ماند و قرآن و قرآن و على (على مع القرآن و القرآن مع على)8. حال باید بر طبق این کتابِ قسط و عدل، قسط و عدل اجرا گردد. و اساسی‌ترین مشکل قریش حجاز و سرمایه‌داران بازار مکّه با قرآن، از نخست، همین نکته بود که قرآن می‌گفت باید عدالت اجرا شود، و ظلم و چپاول و تبعیض و شقاوت و ویژه‌خوارى و طغیان مدارى برافتد.

تا اینجا که قرآن خوانده شود، و تجوید و ترتیل و ترشیح و تحفیظ داشته باشد مشکلى نبود،بلکه همه جنگ‌هاى نظامى و سپس نبردهاى فرهنگی، براى آن بود که به قرآن عمل نشود، و آیاتى مانند «إنّ اللهَ یأمر بالعدل» (نحل،16/90) و «لیقوم النّاسُ بالقسط» (حدید، 57/25) مطرح نگردد.

بازار مکّه ـ‌به ریاست ابوسفیان (سرمایه‌دار معروف اموى)‌ـ با دربار بیزانس و بازرگانان آن سامان، معاملات و تجارت خارجى وسیع داشت. و بدین گونه اهرم‌هاى مهم چپاول سرزمین حجاز در دست تجّار اموى بود. و قرآن یکباره، مانند رعد و برقى که دل شبى سیاه و زمستانى را بشکافد، شب سیاه جاهلیّت سیاه‌تر را شکافت و تودة سیاهروزگار و سران سیاهکار قریش ـ‌و هم یهود و مسیحیان همکار با آنان را‌ـ به مبارزه طلبید. و همة معیارهاى جاهلیّت و تکاثر و فخر فروشى و مال اندوزى و شخصیّت سازی‌هاى کاذب و موهوم را پایمال کرد. پس مشکل اصلی، آیات این کتاب غیر عادى بود که اجازه نمی‌داد با عامل قدرت، فواصل طبقاتى ایجاد کنند، و خون توده‌ها را بمکند. و جوانانى خام و فاقد تربیت دینى و سلامت اخلاقی، به اتکا به حاشیة أمنى که دارند، از قدرت استفاده برند، و خون و مال مردم را بر خود حلال دانند. قرآن کتاب قسط بود و على تجسّم اعلاى قسط …. پس مشکل على و مشکل قرآن یکى بود: اجراى عدالت‌….

تاریخ بیعدالت و بیعدالتیها با على روبرو شد … و دست ابوسفیانها و یهودِ پول پرست جزیرة العرب، از آستین‌هایى دیگر در آمد، تاریخ راه خود را عوض نکرد، بلکه على علیه السلام را از سر راه خود برداشت. و سیر تاریخ به بشریّت صدمه‌اى جبران ناپذیر زد، نه به على علیه السلام . تاریخ از على علیه السلام چه چیز را گرفت؟ حکومت چند ساله و فرصت اجراى عدالت را، امّا آیا توانست درخشش ابدى على علیه السلام را از او بگیرد؟ و انسانیّت را از خضوع در برابر او باز دارد؟ و عدالت او را هماره ـ‌چونان تندیسهاى والاییها‌ـ یاد نکند؟

ابرها با خورشید چه می‌کنند؟ آیا می‌توانند تشعشع آفاق گستر خورشید را براى همیشه بپوشانند؟

على علیه السلام ، مربّى و امامى است که اهل ملل و ادیان عالم (حتى دانشمندان مارکسیست مانند پطروشفسکى)، به عظمت او اقرار می‌کنند. ادیب جهانى مسیحی، جرج جورداق لبنانی، او را «صوت عدالت انسانی» می‌نامد، و پنج جلد کتاب بی‌نظیر دربارة او می‌نویسد، و دست تمنّا به سوى تاریخ می‌گشاید، و به تاریخ خطاب می‌کند: آیا نمی‌شود ـ‌به نام تکرار تاریخ‌ـ یک علیّ بن ابیطالب دیگر به بشریّت ارزانى دارى؟

چهرة على علیه السلام ، در هاله‌اى اثیری، از عدالت و انسان دوستی، هر لحظه بر زندگى بشریّت می‌تابد، و خون عدالت، که به هنگام «نماز صبح»، از پیشانى نورانى او بر محراب ریخت، هر بامداد خورشید را بیدار می‌کند، تا فریاد على علیه السلام را همگان بشنوند: عدالت، عدالت… و سر‌انجام این عدالت است که بر همه جا و همه چیز حاکم می‌گردد و «عدل آفاقی» و «عدل أنفسی»، هر دو به پایدارى می‌رسند. کسانى که بر ضدّ عدالت سخن می‌گویند ـ‌به هر بیانى و در هر مکانی‌ـ یا در عقل نابالغند، یا بردة بردگان شکم و چیزهاى دیگرند، یا از سر خباثت ذاتی، دشمن اکثریّت بشرند، و منکر انسان و انسانیّت.

آری:

از صداى سخن «عدل» ندیدم خوشتر

یادگارى کـه در این گنبـد دوّار بـماند

با اجازة حضرت خواجه، بر جاى واژة «عشق»، در بیت فوقِ زیباى او ـ‌در این جا‌ـ واژة «عدل» گذاشتیم، به این عذر، که اگر عشقى که خواجه می‌گوید عشق ابدى کلّى نیست (که حتماً همین است) سخنى پوچ است، و اگر عشق ابدى کلّى است، عشق به خداست، و عشق به خدا از عشق به انسان جدا نیست، و عشق به انسان از عشق به عدالت جدا نه.

اگر کسى عاشق کمال الملک باشد، عاشق تابلوهاى او نیز هست. و اگر کسى عاشق حافظ باشد، عاشق غزل‌هاى او نیز هست. پس عشق حقیقى و الوهى از عشق به بندگان خدا ـ‌که غزلها و تابلوهاى خدایند‌ـ جدا نیست. و عشق به بندگان، همان عشق به عدالت است.

آری، این، سخن عدالت است که به خورشید گرمى می‌دهد، و به حیات روح، و به زندگى معنى … و این، على بن ابیطالب علیه السلام است که خورشید افراشته‌ترین منظومة عدالت است، در همة آفاق تجلّى و حضور، و سرآمد‌ترین جلوة فتوّت و جوانمردى است در بیکران‌هاى تأمّل و عبور، و خون جارى است در همة عصرها و عرصه‌هاى شهادت.

پس دم زدن، از نام این قدّیس عرصات قدّوسی، و این پرورندة ارواح جبروتی، و این شاهد حقانیّت هدایت قرآنی، و این چکیدة رسالت محمّدی، و این محراب تعبّد خون در اثیر فجر سبّوحی، و این دست‌هاى خشن کارگرانه در نخلستانى وقفی، و این دوشِ خسته از حمل خوراک براى کودکان یتیم کوفی، و این مساواتگراى بیمانند در تاریخ همة ارزش‌هاى بشری، و این «فریاد عدالت انسانی»، و این تنها پناه همة بی‌پناهان پهنه‌هاى رنجزاد زندگی، … آری، دم زدن از نام این اُلگوى الوهی،و انفجار عدالت در لحظه‌هاى حضور هستى … چندان هم ساده نیست. على على گفتن، غیر از علی‌وار زندگى کردن و رضاى خاطر على را ـ‌با اجراى عدالت‌ـ بدست آوردن، و حاکمیت اسلامى داشتن است. باید ـ‌اگر نام على علیه السلام در کار است‌ـ عدالتى را که مرده، و هفت کفن پوسانده است، و وضع اقتصاد معیشتى ملّت را، از اوایل دورة قاجار تا سقوط رژیم سابق، بسیار ظالمانه‌تر و فاسد‌تر و طبقاتی‌تر و تکاثری‌تر و محروم‌کش‌تر کرده است، از نو زنده کرد. اما چگونه و با کی، و با کدام کسانى امین، …، خداترس و معتقد به آخرت و سؤال و جواب، و قاطع و مرد. آیا با همین امتحان داده‌هاى بردة دنیا و مال و رسواى هوى و هوس و شهوت و غضب ـ‌در هر لباسی‌ـ می‌توان دَم از «امیرالمؤمنین علیه السلام » و «رفتار علوی» زد؟ «هیهات هیهات لما توعدون» (مؤمنون، 23/36)

من مطّلعم که بعضى از بزرگان طالب‌آنند که حاکمیّت اسلامى ‌ـ‌به برکت نام امیرالمؤمنین علیه السلام ‌ـ یا شبه اسلامى در قرن بیستم و با این انقلاب خونبار ـ‌و پر زیان در قیاس مادّه‌ـ تحقق یابد. آری، در قرن بیستم، در زمانى که کسى مانند فیدل کاسترو به ایران می‌آید، و متواضعانه به مقبرة امام می‌رود، و از خانة مسکونى امام بازدید می‌کند، درست چیست؟ درست این است که این همه جنایت و رشوه خوارى دلبخواهى یا اضطرارى و دیگر بی‌عدالتی‌ها و حق کشی‌ها و خانواده‌هاى محروم دهها درجه زیر فقر نباشند، تا آنچه کاسترو در تأیید انقلاب ایران می‌گوید، بجا باشد.

من سال‌هاى پیش ـ‌سال 42ـ43ـ در مشهد، در ماه رمضان (ساعت 12.5 تا 1.5)، در برخى محافل که دانشگاهیان نیز در آن حضور می‌یافتند سخنرانى داشتم. در یکى از روزها از ارزش‌هاى انسان دوستانه و تعالیم عدالت گسترانة امام على علیه السلام سخن می‌گفتم، و به برخى از جوهره‌هاى تشیّع اشاره می‌کردم…. یک روز در پایان سخنرانی، یکى از دانشجویان فاضل و مطّلع از مسائل اقتصاد و سیاست و اوضاع روز جهان، نزد من آمد و گفت: دوست داشتم که امروز فیدل کاسترو در این محفل بود، و این سخنان را می‌شنید، تا پى می‌برد که اسلام چیست و چه دارد؟


با جاری صلابت اعصار(2)

 

و امروز پس از 40 سال از آن واقعه و بیش از 20 سال از انقلاب اسلامى ایران، آیا اگر کاسترو به همه جاى ایران از جمله ادارات قضایى و بازار سر می‌زد، چیزى بود که به او بفهماند که اسلام چیست و على کیست و پیام تشیع براى انسانیّت کدام است؟

آری، اگر بخواهیم کمى به نام على علیه السلام نزدیک شویم، باید برخی، از نزدیک‌ترین کسان به خود، و برخی، از خود بیاغازند. و آیا کارد دستة خود را می‌برد، آیا کسى می‌تواند باور کند که این جماعتى که میان حاکمیّت اسلامى ـ‌و احیاناً مردانى منزّه‌ـ نفوذ کرده و به قدرتها و پستها رسیده‌اند، یعنى این خیل انسان‌هاى متکاثر و اترافگرِ سرمایه پرست، که خود و نزدیکانشان بر جان و مال و همه چیز مردم، به نام مظلوم‌ترین دین عالم (اسلام)، و مظلوم‌ترین مرد عالم (على)، مسلّطند، دست از اینها همه بردارند، و بگذارند دوباره بویى از اسلام و عدالت اسلامى در این مملکت بوزد، و یک قطره از خون شهیدان (که هر از گاهى هزاران جنازه از جنازه‌هاى آنان در کاروان‌هایى در سراسر ایران تشییع می‌شود، و اى کاش کاسترو در یکى از این تشییعها شرکت داده شده بود)، باز زنده شود و کارگر افتد.

حکومت اسلامى پیشکش، عدالت علوى (که همان عدالت اسلامى و قرآنى است نه چیز دیگر)، نیز پیشکشتان، بگذارید انسان در برابر چهار نفر بیگانه از اسلام و مطلع از اوضاع، خجالت نکشد و بتواند اسم اسلام را بر زبان بیاورد!

من وظیفة شرعى و وجدانى و انقلابى و انسانى و اجتماعى خود می‌دانم، که در فرصت‌های مناسب حقایق دین، و تعالیم قرآن مبین، و تربیت محمّدى و عدالت علوى و ماهیّت غدیر و پیام اصلى عاشورا را در ضمن نوشتارها و رساله‌هایى در اختیار نسل جوان بگذارم.

من این نوشتار را به جوانان بی‌پناه ایران تقدیم می‌کنم:

ـ‌از دختر و پسر،

ـ‌از دانشگاهی، حوزه‌اى و دیگر جوانان،

جوانانى که عملکردهاى ضدّ قرآنى و ضدّ علوى شمارى چپاولگر، و افکار شمارى دیگر بی‌اطّلاع از ماهیّت اسلام محمدى علوى (و برخى معلول الفکر و مجهول الهدف ـ‌تا اندازه‌ای‌ـ)، رشته‌هاى ایمان با صلابت و استعمار شکن آنان را از هم می‌گسلد، و باور مقدّس را ـ که در اثیر ابدیّت ، نور حیات آنان است‌ـ از دل‌هاى ساده و خوشباور آنان می‌رباید. و کجا که فرصت کتاب خواندن داشته باشند و بتوانند حقایق دین و سیرة على علیه السلام را خود بدست آورند؟

مبلّغان مسلک‌هاى استعمارى و باطل، و عقاید هجو، و نفوذیان طرّار فرهنگى و اقتصادى و… ارزش‌هاى جاوید را مورد هجوم قرار می‌دهند. از آن روز که خون ملکُ المتکلّمین و شیخ محمد خیابانى و بعدها نوّاب صفوى ـ و دیگر آزادگان و آزادیخواهان این سرزمین ـ بر زمین ریخت… تا امروزِ روز ایران زمین، از خون خشک نشده است، و انسان ایرانى از تشییع جنازه شهید فارغ نگشته است. و در برابر، کسانى به ریش این ملّت می‌خندند، و به دلیل همدستی، یا داشتن «حاشیة أمن» (که لعنت خدا بر آن باد)، مال جامعه را می‌چپاولند و خون مردم را می‌مکند و چه بى پناه است ملّت ایران؟ و چه غریب است اسلام؟ و چه مظلوم است امیرالمؤمنین علیه السلام ، مظلوم حتى به دست مدّعیان دوستى؟

باری، جوانان عزیز! اگر می‌خواهید «امیر المؤمنین امام على بن ابیطالب علیه السلام » را بشناسید، این است گوشه‌هایى از شناخت امیر المؤمنین:

1) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، به مالک اشتر گفت: «به هنگام رسیدن به قدرت، نورچشمان و نزدیکان و وابستگان را به خود نزدیک مساز، و براى آنها «حاشیة امن» درست مکن، زیرا نزدیکان قدرت، ویژه خوارند و تجاوزگر؛ اینان به حقوق مردم دست درازى می‌کنند، و تن به عدل و انصاف و قانون نمی‌دهند، تو ریشة اینان را قطع کن»: (ثم إنّ للوالى خاصّةً و بطانة فیهم استئثار و تطاول…)9

2) روزى سرمایه‌داران نزد امیر‌المؤمنین‌ علیه السلام آمدند، و گفتند: ما به اسلام خدمت کرده‌ایم و از مال خود هزینه‌داده‌ایم… اکنون جانب ما را رعایت کن! فرمود: «این قرآن است در پیش روى ما، و این سیره و رفتار پیامبر است که هنوز ما فراموش نکرده‌ایم. از نظر قرآن هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد مگر به تقوى و پایبندى به ارزشها. آیا شما بر خدا و پیامبر خدا منّت می‌گذارید که به اسلام در آمده و به آن خدمت کرده‌اید؟ اگر راست می‌گویید باید خدا را شکر کنید، که شما را به دین اسلام هدایت کرد نه این که ویژه خواهى کنید و در طلب رانت خوارى و موافقت‌هاى اصولى باشید، و پست‌هاى پولساز، و تأسیس شرکت‌هاى دزد پرور…»10

3)امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «خداوند بر حاکم اسلامى واجب کرده است که زندگى او با پایین‌ترین فرد جامعه همسطح باشد، تا اگر کسى دچار فقر و کمبود شده باشد، ناراحت نشود، و مسئولان جامعه را با خود همسان ببیند.» (کى لا یتبیّغ بالفقیر فقره)11

4) امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «حاکم اسلامى نباید در مهمانی‌هاى اشرافى که اشخاص فرودست در آنها دعوت نشده‌اند و حضور ندارند، و فقط سفره‌ها و مهمانی‌ها و سالن‌هاى عروسی، خاص اشراف است ـ‌در هر لباس‌ـ شرکت کند، و نباید بر سر چنین سفره‌هایى بنشیند»12

5) روزى در ایّام عید قربان، دختر امیر المؤمنین علیه السلام ، گردنبندى از بیت المال ـ‌با ضمانت‌ـ به عاریه گرفت که پس از سه روز باز گرداند؛ امیر المؤمنین علیه السلام چنان بر مسئول بیت المال خشم گرفت که گفت اگر دخترم آن را به ضمانت نگرفته بود، دست او را به نام دزدِ بیت المال قطع می‌کردم. آن گاه سطح برخورد را عوض کرد و از مؤاخذة یک مسئول مالى به اندازة بلنداى آفتاب بالاتر برد، و به خود دختر دربارة ضرورت مساوات در جامعه اسلامی، سخنى گفت که چون خورشید تا هماره، لحظات حیات بشرى را گرم و سرشار می‌سازد، فرمود: «آیا همة زنانى که از مدینه به کوفه آمده‌اند، امروز، اینچنین گردنبندى دارند، که تو می‌خواهى داشته باشى؟ ای‌دختر علی! مگذار شیطان بر تو مسلّط شود.» (یعنى تفاوت خواهى و فاصله‌هاى طبقاتی، از اعمال پلید شیطانى است، و بر باد دهندة جامعه و ارزشها)13

6 ) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «مبادا تصوّر کنید جامعه بدون اجراى عدالت اصلاح می‌شود. اصلاحات بدون اجراى عدالت (و بر اساس مکتب‌هاى اقتصاد سرمایه دارى)، چیزی است که عاملان نفوذى استعمار دیکته می‌کنند، و خواب و خیالى بیش نیست (الرّعیّة لا یصلحهاإلاّ العدل14ــ؛ توده را جز اجراى عدالت، چیزى اصلاح نمی‌کند). و جز عدالت، چیزى ننگ مفاسد جامعه‌هاى فاسد الاقتصاد را بر طرف نمی‌سازد.

7) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «پُستها و مقام‌هاى حکومتى و اداری، امانت است در دست شما، نه دکّة چپاول اموال عمومى و غارت اموال خصوصی» (و إنّ عملک لیس لک بطعمة، و لکنّه فى عنقک امانة…)15

8) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «باید بر بازارها و نرخها و ترازوها نظارت شود، و ناظر خائنى که پول مى گیرد و از ستم‌هایى که در خرید و فروش بر مردم بی‌پناه می‌رود چشم می‌پوشد، به شدید‌ترین وجه مجازات شود… تازیانه بخورد، و دور شهر گردانده شود تا همة مردم، خائنان را بشناسند»16

9) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «اگر حسن و حسین خطایى کنند، کم‌ترین گذشتى در حقّشان نخواهم کرد»17

10) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «من هنگامى که به حاکمیت شما رسیدم چند درهم و اندکى لباس مندرس، که خانواده‌ام بافته‌اند داشتم، حال اگر به هنگام پایان کار، بیش از این چیزى داشتم، خائنم و به جامعه و مردم خیانت کرده‌ام»18

11) امیر‌المؤمنین علیه السلام همیشه مانند یک کارگر پرکار کار می‌کرد، و از زحمت خود نخلستان‌هایى پدید آورده بود، هنگامى که درآمد این نخلها را می‌آوردند (و گاه مبلغ زیادى هم می‌شد) همه را به مستمندان و نیاز داران می‌داد، و سپس به بازار می‌رفت و شمشیر خود را براى فروش عرضه می‌کرد. و می‌فرمود: «اگر شام امشب را می‌داشتیم، شمشیرم را نمی‌فروختم».19 و در آخر هم همة نخلستان‌هایى را که به دست خود پدید آورده بود وقف کرد، و «اوقاف علی» معروف بود.

12) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، یکى از شخصیّت‌هاى بسیار برجسته و مشهور شیعة بصره، یعنى ابوالاسود دُئلى را، در بصره به منصب قضاوت گماشت. سپس اندکى نگذشته بود که او را ـ‌بوجود نداشتن نیروى انسانى کافی‌ـ از قضاوت عزل کرد. ابوالاسود پرسید: چرا معزولم کردی، من که نه جنایتى کرده‌ام، نه خیانتى. فرمود: «درست است، لیکن یک روز دیدم به هنگام سخن گفتن با مراجعه کننده به دادگاه، صدایت را کمى بلند تراز او کرده‌ای!؟»20

اى روزگار!

اى روزگار، می‌شنوی! و می‌شنوى که علی‌ علیه السلام چه گفت و چه کرد؟ و می‌شنوى که…

چه دادگاه‌هایى را اسلامى می‌نامند؟

اى روزگار، اگر مردم از اسلام ببرند و بی‌دین شوند (مردمى که نمی‌دانند حقیقت اسلام چیست، و حاکم اسلامى کیست، و عملکردش چگونه بوده است و دادگاه اسلامى یعنى چگونه دادگاهى؟)، آیا گناه آن به گردن على علیه السلام و ابوالاسود عزل شده است، یا …


با جاری صلابت اعصار(3)

13) امیر المؤمنین علیه السلام گناهکاران را به توبه فرا می‌خواند، و اصرار نداشت که هر طور شده آنان رسوا شوند، اجراى حد، در اسلام، دربارة بعضى گناهان، براى پاک شدن خود شخصى است که گناهى بزرگ مرتکب گشته است، نیز پاک شدن فضاى زندگى و جامعه، از آثار بد گناه و امواج مضرّى که گناه منتشر می‌کند، با وجود این امور، روزى مردى نزد امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آمد و گفت: من زنا کرده‌ام، یعنى حد زنا را بر من جارى کن. حضرت سؤالاتى از او کرد که شاید جوابى بدهد که حد از او برداشته شود. و سرانجام که پس از چندین بار مراجعه و اقرار او اجراى حد لازم شد، خشمگین شد و فرمود: چرا این مرد در خانه خود و نزد خداى خود توبه نکرد، و آمد نزد ما اقرار کرد. «فواللّه لتوبته فى ما بینه و بین الله، افضل من إقامتى علیه الحدّ ــ؛ به خدا سوگند، اگر او بین خود و خداى خود توبه کرده بود، (براى پاک شدنش و آمرزیده شدنش) خیلى بهتر بود از این که من حدّ خداى را بر او جارى کنم…»21

14) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «مبادا حکومت اسلامی، همیشه براى اجراى عدالت به میان طبقات ضعیف برود، و اموال آنان را بگیرد. و زیر فشار قرارشان دهد، تا از حکومت ببرند و مأیوس شوند»22

15) امیر المؤمنین‌ علیه السلام می‌فرمود: «عالمان و آگاهان جامعه، در برابر محرومیّت محرومان بی‌پناه، و قدرت مالى و نفوذ ثروتمندان که موجب همه گونه برخوردارى آنان می‌شود، در نزد خدا مسئولند»23

16) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، روزى کارگرى مسیحى را دید که از کار افتاده بود و گدایى می‌کرد، این وضع را ضدّ جامعه و حکومت اسلامى دانست، که کسى از روى نیاز دست گدایى به سوى مردم دراز کند، فرمود: «از بیت المال براى او حقوق ماهانه معین کنند»24

17) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «فقط اجراى عدالت (و پایمال کردن زندگى طبقاتى و معیشت اشرافى) است که دین و احکام دین را زنده نگاه می‌دارد.25 (پس اگر حاکمیتى نام دین بر خود بگذارد، و عدالت معیشتى و قضائى و اجتماعى را اجرا نکند، دین را پایمال کرده است، و مردم را از دین برّانده است).

آیا این سخن درست نیست. آیا باید یک عدّه انسان بیچاره و زحمتکش مملکت را اداره کنند، و کارهاى سخت، و مرز دارى و ایجاد امنیّت و کشته دادن را بر عهده بگیرند، تا اندکى رفاه پرست سرمایه دوست خدانشناس ـ‌خود و نزدیکانشان‌ـ هر گونه می‌خواهند زندگى کنند، و در سفرها و سفره‌ها، قارون را بفراموشانند. نه، اینها خواب است و خیال، و دوام ندارد. مردم هوشیارتر از اینند که این جنایات بیسابقه را ـ آنهم به نام دین و امیر‌المؤمنین علیه السلام ـ تحمل کنند. به قول خود امیر المؤمنین‌ علیه السلام : «الحیفُ یدعوا إلى السیف» 26

18) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «من قدرتمندان را خوار و ناتوان می‌کنم، تا حق ضعیفان را از حلقوم آنان بیرون کشم، و ضعیفان جامعه را چنان قدرت می‌دهم، که بتوانند به همة حقوق خویش برسند»27

19) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «شبها بروید و نیاز مردمان نیازمند را ـ‌حتى آنان که در خوابند‌ـ بر آورده سازید»28

20) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «اگر حکومت، اسلامى باشد، به احدى ظلم نمی‌شود، حتى غیر مسلمان؛ و زندگى هیچ‌کس با محرومیّت و کمبود نمی‌گذرد، حتى غیر مسلمان»29

21) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «اشخاص سازشکار، اشخاص فساد پذیر (و ضعیف النّفس و دنیا دوست)، و اشخاصى که بخواهند به خود و نزدیکانشان چیزى برسد، هیچ‌گاه نمی‌توانند حکومت اسلامى تشکیل دهند، و مطابق رضاى خدا جامعه را اداره کنند»30

22) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، در مورد زنى که خلیفة ثانى دستور داده بود او را رجم کنند به خلیفه گفت: «او را ترسانده‌ای»، گفت: «آری» فرمود: «أو ما سمعت رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول: لا حدّ لمعترف بعد بلاء، إنّه من قیّدت، او حبست، او تهدّدت، فلا إقرار له ــ؛ آیا از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشنیدى که فرمود: هر کس پس از دستگیرى به گناهى اعتراف کند حد بر او جارى نمی‌شود. همانا هر کس دستگیر شود، یا زندانى گردد، یا مورد تهدید قرار گیرد و اقرارى کند، اقرارش هیچ ارزش قضایى ندارد». خلیفه آن زن را آزاد کرد. بعد گفت: زنان عالم عاجزند که فرزندى مانند على بن ابیطالب بزایند. لولا على لهلک عمر ــ؛ اگر على نبود، عمر بیچاره بود31

23) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «بدترین توشه‌اى که انسان براى آخرت خود بفرستد، ظلم و تجاوز به حقوق مردم است» (در معامله و بازار، در خرید و فروش، در قضاوت، در فکر و فرهنگ…)32

24) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، شهر کوفه را به هفت بخش تقسیم کرده بود. و قسمت همة مردم را از بیت المال به طور مساوى می‌داد. یک بار که اجناسى به بیت المال رسیده بود، و آنها را به هفت قسمت ـ‌براى هفت بخش کوفه‌ـ تقسیم کرد، یک گرده نان زیاد آمد، آن را نیز هفت لقمه کرد، و بر سر سهم هر محلّه‌ای، یک لقمه گذارد33

عالمان متعهّد نباید بگذارند، این خدا و سیره و عمل اولیاى خدا فراموش شود، تا جوانان سرخورده از عملکردها، دوباره رو به سوى دین بیاورند.

25) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، منطق قرآن کریم را، منطق مساوات می‌دانست. روزى شمارى از مهاجرین و انصار نزد او آمدند، و از خدمات خودشان به اسلام (چاپ و بخش اعلامیه، کمک به زندانیان سیاسى دورة طاغوت ـ مثلاً) سخن گفتند، و طالب پست‌هاى کلیدى و امتیازات مالى شدند! على علیه السلام فرمود:‌«این مال، مال خدا است، و شما همه بندگان خدایید. و من در کتاب خدا نظر کردم، و ندیدم که کسى را بر کسى امتیازى داده باشد»34

26) امیر‌المؤمنین علیه السلام ، به کارگزاران حکومت اسلامى می‌نوشت (آیین نامه):

أدِقُّوا أقلامَکم و قاربوا بین سطورکم واحذَفُوا من فضولکم، و اقصدوا قصد المعانی، و إیّاکم و الإکثار، فإنّ أموالَ المسلمین لا تحتمل الإضرار35

قلم‌هاى خود را ریز سر کنید، خطها را نزدیک به هم بنویسید. حرف زیادى ننویسید . فقط سعى کنید مقصود را (با کم‌ترین عبارت) برسانید. مبادا در مصرف ذرّه‌اى زیاده روى کنید، زیرا (اموال دولتى)، اموال مسلمانان (اموال عمومى و اموال جامعه، و یتیمان و محرومان و زمینگیران و از کارماندگان و بیوه زنان، و بیماران بی‌پزشک و دارو، و…) است. و هیچ کس نمی‌تواند و حق ندارد (سرسوزنى) به اموال عمومى زیان برساند.

یا امیر‌المؤمنین علیه السلام ! با این که تو خود می‌دانى که اکنون با اموال عمومى (و آنچه متعلق به دور افتاده‌ترین روستایى شکسته بال اسیر صحرا و خاک است، تا محروم‌ترین انسان شهرى) چگونه معامله می‌شود، و چگونه بر ضدّ نصّ قرآن «دولة بین الاغنیاء»(حشر، 59/7)، در دست شمارى توانگر جلاد می‌گردد … و خرج‌هاى طاغوتی، و سفرها و سفره‌ها، چپاولگرى چپاولگران جوان بی‌عقل و بى دین ـ در حاشیه‌هاى امن و در هر لباس ـ، و سود خواریها، و تعطیل کردن کارخانه‌ها و بیکار کردن دهها و دهها خانوارِ سر به بالین خشت نهاده و به بخور و نمیر ساخته، براى وارد کردن جنس تولیدى از خارج و به جیب زدن پول‌هاى کلان، و… و… و… که همة اینها ناتوان یا خداى ناخواسته خائن بودن مدیران را نشان می‌دهد.

یا امیر‌المؤمنین علیه السلام ، آیا شما فکر می‌کنید، خدا ما را می‌آمرزد، که باز اسم شما را بر خود می‌نهیم، و سال و ماه خود را به آن متبرّک می‌کنیم، و کسانى که باید به این «تسمیه» بیندیشند و اوضاع خود و جامعه را دگرگون کنند، سر سوزنى به این امر نمی‌اندیشند.

یا امیر‌المؤمنین علیه السلام ، از خداى متعال بخواه که ما را از دست نفوذیها، دزدان جلاد اقتصادی، نفس مال دوست و شهوت پرست، نجات دهد.

یا امیر المؤمنین‌ علیه السلام ، بر آبروى حقایق تعالیم قرآن، و سنّت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و تعالیم آفتابسان شما نیفزودیم، از خدا بخواه که بیش از این آبروى دین ابدى خدا را نبریم!

27) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «راه حق و عدالت را بپیمایید، توده‌ها را ناراضى نکنید، و اشراف بى تعهّد و امتیاز طلب و سرمایه داران را از دور خود دور کنید»‌36

28) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «براى قضاوت، بهترین و با فضیلت‌ترین قاضیان را انتخاب کنید، که نه رشوه می‌گیرند، و نه هیچ رأیى بر آنان تحمیل می‌شود»37


با جاری صلابت اعصار(4)

29) امیر‌المؤمنین علیه السلام می‌فرمود: «در میان بازاریان و اهل معامله، انسان خبیث و طمّاع بسیار است، پس بر نرخها نظارت کنید، و نگذارید مردم زیر ساطور قصّابى این جلاّدان پول پرست و بى وجدان قیمه قیمه شوند»38

30) امیر‌المؤمنین علیه السلام دربارة کارکنان و کارگزاران و قاضیان حکومت اسلامى این‌گونه بود که هرگاه، خطا یا دزدى کنند، یا رشوه بگیرند، آنان را به بدترین صورت افشا کند. روش حکومت اسلامى این است. و در بخش نامه‌هاى نهج البلاغه (بخش دوم)، به این نامه هاى تند و افشا‌گرانه ـ‌در چندین مورد‌ـ بر‌می‌خوریم. غیر از این یعنى ماست‌مالى کردن جنایات اشخاص، به ملاحظة نظام، یا لباس، یا آبروى نظام، هرچه باشد ضدّ اسلام است. آیا امیر‌المؤمنین علیه السلام ، که آن‌گونه افشاگرى می‌کرد آبروى اسلام و نظام اسلامى را دوست نداشت. اینها حرف مفت است و دنیا خواری… و باند بازی…

و سر انجام، این امیر‌المؤمنین علیه السلام بود که می‌فرمود: باید حاکم اسلامى به کسانى که حرف حق می‌زنند ـ‌اگر چه تلخ باشد‌ـ بیشتر احترام بگذارد، کسانى که به عملکردهاى نادرست روى خوش نشان نمی‌دهند، و می‌گویند و می‌نویسند و مخالفت می‌کنند. اینان مرزبانان راستین دین خدا، و باروهاى استوار اجراى عدالتند. باید حاکمیت در برابر اینان خضوع کند، و مرتفع‌ترین سکّو را براى «فریاد عدالت»، در اختیار آنان بگذارد، آری، چنانکه 40سال پیش در کتاب «سرود جهشها» نوشته‌ام،متأسّفانه باز هم باید همان سخنان را تکرار کنم.

اجتماعى که میدانها و معابرش (با وجود همه گونه ظلم و رانت خواری، و چپاول گری، و آقا زاده پرورى و حاشیة امن سازی، و رشوه‌گیرى و حق کشی، همچون گورستان‌هاى کهنه، پر از پیکرهاى بیصداست قابل سکونت نیست.

مردم باید یک صدا و با نیّت خالص، نه با اغراض شخصى یا اهداف مرموز، به «امر به معروف» و «نهى از منکر» بپردازند، و ابتدا مقامات بالا را ـ‌چنانکه امیر‌المؤمنین علیه السلام سفارش کرده است‌ـ امر به معروف و نهى از منکر کنند، وسپس بازارها و دادگاهها را. که اُمُّ‌الفساد و ویران کنندة بنیاد هر جامعه، و ضایع کنندة ارزش‌هاى دینی، و سست کنندة مردم نسبت به دین، و سامان گُسلِ آرمان‌هاى نسل جوان در هر جامعه، دو چیز است.

1. اقتصاد فاسد.

2. قضاوت فاسد.

و هر دو سر در آخور هم دارند.

و این بود سخنى ـ‌بکوتاهی‌ـ دربارة «مرزبان بزرگ قرآن»، «وجدان انسانیّت قرون»، و «جاریِ صلابت اعصار»…

اللهم إنّک تعلم أنّا لا نرید ـ‌و انت الشاهد الحقّ‌ـ إلا أن نردّ المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک، و أن یأمن المظلومون من عبادک، و أن یقوم الناس بالقسط … فیعبدوک و لا یشرکوا بک شیئاً ـ و لا حول و لا قوّة إلا باللّه العلى العظیم.

اربعین1422

1. نثر، سیروس طاهباز، برگزیدة آثار نیما یوشیج /265، انتشارات بزرگمهر، تهران (1369ش).
2. la derniere volonte de اMahomext ne fut point executee Il avait nomme ali...ب

Oeuvres. completes، volxi، p.209، louis Maland.

نیز حماسة غدیر/30.

3. سرود جهشها/34 ـ 35 چاپ نهم.

4. نهج البلاغة/51.

5. شیخ طوسی، التّهذیب، 6/154؛ الحیاة،6/359.

6. مائده، 5/3.

7. شمار اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، که در صحنة غدیر حاضر بوده‌اند، حتى به روایات بسیار فراوان برادران اهل سنّت، بسى بیش از 100 هزار تن بوده‌اند. الغدیر،ج 1.

8. احادیث متواتر «ثقلین»، در مآخذ معتبر سنى و شیعه.

9. نهج البلاغه/1025.

10. کافی،8/360 ـ 362؛ بحار، 8/392 ـ 394 (چاپ کمپانى)؛ الحیاة،6/142.

11. نهج البلاغه/663.

12. همان/966.

13. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب/108.

14. غرر الحکم/29؛ الحیاة،6/400.

15. نهج البلاغه/839.

16. دعائم الاسلام،2/538؛ الحیاة،6/409 ـ 410.

17. نهج البلاغه/957.

18. مناقب، 2/98.

19. همان/72.

20. عوالى اللئالی، 2/343،ح5.

21. فروع کافی، 7/188 ـ 189.

22. نهج البلاغه/886.

23. همان/52.

24. وسائل الشیعة، 11/49.

25. غرر الحکم/30؛ الحیاة،6/404.

26. نهج البلاغه/1304.

27. همان/121.

28. همان/1200.

29. کافی،8/32.

30. نهج البلاغه/1137.

31. کشف الغُمّة،1/113،چاپ بیروت.

32. نهج البلاغه/1184.

33. مناقب،2/112.

34. تحف العقول/130، چاپ بیروت.

35. مستدرک نهج البلاغه/111، تألیف علاّمه شیخ هادى کاشف الغطاء نجفى.

36. نهج‌البلاغه، عهد نامه.

37. همان.

38. همان.

 

فصلنامه بینات > شماره 28 > با جارى صلابت اعصار

 

( 17 صفحه - از 30 تا 46 )

 

 


چهل حدیث اخلاقی از امام حسین(ع)- قسمت دوم

6- نعمت ناخوش انجام
« أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْرَ.»
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فراوان دهد و توفیق شکرگزارى را از او بگیرد.
7- عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان
« إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُکْرًا فَتِلْکَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ ».
گروهى خدا را از روى میل و رغبت (به بهشت) عبادت می کنند که این عبادت تاجران است، و گروهى خدا را از روى ترس (از دوزخ)می پرستند و این عبادت بندگان است و گروهى خدا را از روى شکر(و شایستگىِ پرستش) عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است که بهترین عبادت است.
8- پرهیز از ستمکارى
« إِیّاکَ وَ ظُّلْمَ مَنْ لا یَجِدُ عَلَیْکَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ».
برحذر باشید از ستم کردن به کسى که یاورى جز خداوند عزّوجلّ ندارد.
9- روى آوردن به دیندار، جوانمرد و اصیل
« لا تَرْفَعْ حاجَتَکَ إِلاّ إِلى أَحَد ثَلاثَة: إِلى ذى دین، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب».
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروّت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.
10- نشانه هاى مقبول و نامقبول انسانها
« مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلى أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَیْرِ أَهْلِ الْکُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَدیثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ ».
از دلائل نشانه هاى قبول، همنشینى با خردمندان است.
و از نشانه هاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان.
و از نشانه هاى دانا این است که سخن خود را نقّادى می کند و به حقایق فنونِ نظر، داناست.
11- نشانه هاى مؤمن
« إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً یَنْظُرُ فى نَعْتِ الْمُؤمنینَ وَ تارَةً یَنْظُرُ فى وَصْفِ المُتَجَبِّرینَ، فَهُو مِنْهُ فى لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فى تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فى یَقین وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلى تَمْکین ».
به راستى که مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آیینه خود، یک بار در وصف مؤمنان می نگرد و بار دیگر در وصف زورگویان، او از این جهت نکته سنج و دقیق است و اندازه و قدر خود را می شناسد و از هوش خود به مقام یقین می رسد و به پاکى خود استوار است.
12- بخل ورزى در سلام
« أَلْبَخیلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ ».
بخیل کسى است که به سلام کردن بخل ورزد.
13- نتیجه پیروى از گناهکار
« مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِیَةِ اللّهِ کانَ أَفْوَتَ لِما یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما یَحْذَرُ ».
کسى که با نافرمانىِ خدا گِرد کسى گردد، آنچه را امید دارد از دست رفتنى تر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
14- احترام به ذرّیّه زهرا(علیه السلام)
« وَ اللّهِ لا أَعْطِى الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَدًا وَ لَتَلْقِیَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاکِیَةً ما لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فى ذُرِّیَّتِه ».
به خدا قسم من هرگز زیر بار پستى و ذلّت نخواهم رفت و در روز قیامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد کرد، در حالى که از آزارى که فرزندانش از امّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دیده اند به پدر خویش شکایت خواهد برد و کسى که ذرّیّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
15- فلسفه قیام
« إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله وسلم) أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهى عَنِ المُنْکَرِ وَ أَسیرَ بِسیرَةِ جَدّى وَ أَبى عَلِىِّ بْنِ أَبیطالب ».
من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرى قیام نکردم، بلکه قیام من براى اصلاح در امّت جدّممی باشد،می خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره و روش جدّم و پدرم على بن ابیطالب عمل کنم.
16- ما اهل بیت شایسته حکومتیم
« إِنّا أَحَقُّ بِذلِکَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَیْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ ».
ما اهل بیت به حکومت و زمامدارى ـ نسبت به کسانى که آن را تصرّف کردهاند ـ سزاوارتریم.
17- امام کیست؟
« فَلَعَمْرى مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ ».
به جان خودم سوگند، امام و پیشوا نیست، مگر کسى که به قرآن عمل کند و راه قسط و عدل را در پیش گیرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضاى خدا وقف سازد.
18- اهل بیت شایستگان حکومت
« أَیـُّهَا النّاسُ فَإِنَّکُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ یَکُنْ أَرْضى لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلایَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.»
اى مردم! اگر شما از خدا بترسید و حقّ را براى اهلش بشناسید، این کار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود و ما اهل بیت پیامبر، به ولایت و رهبرى، از این مدّعیان نالایق و عاملان جور و تجاوز، شایسته تریم.
19- قیام در مقابل ظالم
« أَیُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناکِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ یَعْمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل کانَ حَقًّا عَلَى اللّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ ».
هان اى مردم! پیامبر خدا فرموده است: کسى که زمامدارى ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال می سازد و عهدش رامی شکند و با سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مخالفت می ورزد و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل می کند، ولى در مقابل او با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.
20- خشنودى خالق، ملاک رستگارى
« لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ ».
رستگار مباد مردمى که خشنودى مخلوق را در مقابل غضب خالق خریدند.


چهل حدیث اخلاقی از امام حسین(ع)- قسمت دوم

- بهترین یاران
« إِنّى لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلى وَ لا خَیْرًا مِنْ أَصْحابى وَ لا أَهْلَ بَیْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتى فَجزاکُمُ اللّهُ جمیعًا خَیْرً ».
در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و یارانى را بهتر از یاران خود ندیدهام و اهل بیت و خاندانى بهتر و باوفاتر از اهل بیت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خیر دهاد.
22- آزمودگان استوار امام(علیه السلام)
« وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فیهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِیَّةِ دُونى اِسْتیناسَ الطِّفْلِ إِلى مَحالِبِ أُمِّه ».
درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان دیدم، به کشته شدن در رکاب من چنان مشتاقاند که طفل شیرخوار به پستان مادرش!
23- بهترین سخن تسلّى بخش
« إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا یَبْقُونَ وَ أَنَّ کُلَّ شَىْء هالِکٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ فَیَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ ».
در مقام تسلّى به خواهر بزرگوارش فرمود: اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقى نمى مانند و همه چیز رو به فناست، جز ذات پروردگارى که زمین را به قدرتش آفریده، و خلق را برانگیزاند و همه به سوى او بازمی گردند، و او تنهاى یگانه است.
24- شکیبایى، پل پیروزى
« صَبْرًا یا بَنِى الْکِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»
به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:اى بزرگ زادگان! صبر و شکیبایى ورزید که مرگ چیزى جز یک پُل نیست که شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى همیشگى آنمی رساند.
25- فرجام دنیا
« عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مِنَ الدُّنْیا عَلى حَذَر فَإِنَّ الدُّنْیا لَوْ بَقِیَتْ عَلى أَحَد أَوْ بَقِىَ عَلَیْها لَکانَتِ الأَنْبِیاءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضا وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ غَیْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْیا لِلْفَناءِ فَجَدیُدها بال وَ نَعیمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُکَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِّ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ».
بندگان خدا! از خدا بترسید و از دنیا برحذر باشید که اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود و یا یک فرد براى همیشه در دنیا بماند، پیامبران براى بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودى آنان بهتر و چنین حکمى خوش آیندتر بود، ولى هرگز! زیرا خداوند دنیا را براى فانى شدن خلق نموده که تازه هایش کهنه و نعمت هایش زایل خواهد شد و سرور و شادىاش به غم و اندوه مبدّل خواهد گردید، منزلى پست و خانه اى موقّت است، پس براى آخرت خود توشه اى برگیرید.
و بهترین توشه آخرت تقواست، از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.
26- مقاومت مردانه
« لا وَاللّهِ لاأَعْطیهِمْ بِیَدى إِعْطاءَالذَّلیلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبیدِ.»
نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان می گذارم و نه مانند برده گان از صحنه جنگ در برابرشان فرارمی کنم.
27- آثار غذاى حرام
« وَیْلَکُمْ ما عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَ إِنَّما أَدْعُوکُمْ إِلى سَبیلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنى کانَ مِنَ المُرْشَدینَ وَ مَنْ عَصانى کانَ مِنَ المُهْلَکینَ وَ کُلُّکُمْ عاص لاَِمْرى غَیْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِیّاتُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِکُمْ.»
در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :واى بر شما چرا ساکت نمى شوید، تا گفتارم را بشنوید؟ همانا من شما را به راه هدایت و رستگارى فرا مى خوانم، هر کس از من پیروى کند سعادتمند است و هر کس نافرمانىام کند از هلاک شدگان است، شما همگى نافرمانیم می کنید و به سخنم گوش نمى دهید، آرى در اثر هدایاى حرامى که به شما رسیده و در اثر غذاهاى حرامى که شکم هایتان از آنها انباشته شده، خداوند این چنین بر دلهاى شما مُهر زده است!
28- هیهات که زیر بار ذلّت روم!
« أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىَّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَى اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِیَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ ».
آگاه باشید که فرومایه، فرزند فرومایه، مرا در بین دو راهىِ شمشیر و ذلّت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از این که ما ذلّت را بپذیریم دریغ دارند، دامنهاى پاک مادران و مغزهاى با غیرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمى دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه کریمان و نیک منشان مقدّم بداریم.
29- خشم الهى بر یهود، مجوس و دشمن اهل بیت(علیه السلام)
« إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم إِتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ ».
خشم خداوند بر یهود آن گاه شدّت گرفت که براى او فرزندى قرار دادند، و خشمش بر نصارى وقتى شدّت یافت که براى او قائل به خدایان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد که به جاى او آفتاب و ماه را پرستیدند، و خشمش بر قوم دیگرى آن گاه شدّت یافت که بر کشتن پسرِ دخترِ پیامبرشان هماهنگ گردیدند.
30- اگر دین ندارید، لااقل آزاد باشید
« یا شیعَةَ آلِ أَبى سُفْیانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارًا فى دُنْیاکُم وَ ارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُم عَرَبًا کَما تَزْعَمُونَ ».
اى پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى ترسید لااقلّ در زندگى دنیاتان آزادمرد باشید، و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید.
31- پیشى گیرنده در آشتى
« أَیُّما إِثْنَیْنِ جَرى بَیْنَهُما کَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ کانَ سابِقُهُ إِلَى الْجَنَّةِ ».
هر یک از دو نفرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکى از آن دو رضایت دیگرى را بجوید، سبقت گیرنده، اهل بهشت خواهد بود.
32- ثواب سلام
« لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:
سلام کردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلام کننده و یکى از آنِ جواب دهنده است.
33- رضاى خدا، نه هواى مردم
« مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلَى النّاسِ ».
هر کس رضاى خدا را به غضب مردم بجوید، خدا او را از کارهاى مردم کفایت می کند، و هر کس خشنودى مردم را به غضب خدا بجوید، خدا او را به مردم واگذارد.
34- ویژگیهاى حضرت مهدى(علیه السلام)
« تَعْرِفُونَ الْمَهْدِىَّ بِالسَّکینَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَیْهِ وَ لا یَحْتاجُ إِلى أَحَد ».
درباره حضرت مهدى(علیه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بى نیازى او از مردم می شناسید.
35- رؤیاى دنیا
« وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِى الاْخِرَةِ.»
بدانید که دنیا شیرینى و تلخى اش رؤیایى بیش نیست، و آگاهى و بیدارى واقعى در آخرت است.
36- پرهیز از کلام پست و سبک
« لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِکُمْ ما یَنْقُصُ عَنْ قَدْرِکُمْ ».
چیزى به زبانتان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
37- جاودانگى در مرگ با عزّت
« لَیْسَ الْمَوْتُ فى سَبیلِ الْعِزِّ إِلاّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذى لا حَیاةَ مَعَهُ ».
مرگ در راه عزّت جز زندگى جاوید، و زندگى با ذلّت جز مرگ بى حیات نیست.
38- حرمت حیله و نیرنگ
« وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَیْتِ مُحَرَّمٌ ».
حیله و نیرنگ نزد ما اهل بیت حرام است.
39- مرگ، پدیده گریبانگیر
« خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جیدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِیاقَ یَعْقُوبَ إِلى یُوسُفَ ».
قبل از حرکت از مکّه به سوى عراق در میان جمعى از بنى هاشم فرمود:مرگ گردنگیر فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق دیدن گذشتگانم هستم، مانند اشتیاقى که یعقوب به دیدن یوسف داشت.
40- اندیشه پایان کار
« فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیا تُعَدُّ نَفیسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَکُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْکِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوک بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْکَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّیْفِ فِى اللّهِ أَفْضَلُعَلَیْکُمْ سَلامُ اللّهِ یا آلَ أَحْمَدَفَإِنّى أَرانى عَنکُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:
حضرت در مسیر حرکت به جانب کوفه فرموده است:زندگى دنیا گرچه نفیس و پربهاست،ولى پاداش خدا در جهان دیگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آورى مال و ثروت، ترک نمودن آن است،پس نباید مرد براى آن بخل ورزد.
و اگر روزى هاى بندگان، تقسیم و مقدَّر شده است،پس کمىِ حرصِ مرد در کسب، زیباتر. و اگر بدن ها براى مرگ آفریده شده است،پس کشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر. درود بر شما اى خاندان پیامبر،که من به زودى از میان شما کوچ خواهم کرد.


تعالی انسان

به نقل از مکتب تفکیک

باسمه ‌الحکیم

محمد رضا حکیمی‏
کمال هر چیز به آن است که د‌ر ابعاد‌ وجود‌ی خویش رشد‌ کند‌. انسان نیز ـ به حتم و یقین ـ همین‌گونه است. انسان اگر د‌ر مسیر رشد‌ نیفتد‌ و نیروهای بالقوه کمال‌پذیر خود‌ را به فعلیت نرساند‌، از مرحله حیوانیت نگذشته است. و گذر از این مرحله، جز با تربیت‌پذیری تحقق نخواهد‌ یافت. تربیت نیز جز با معرفت و شناخت، نتیجه نخواهد‌ د‌اد‌. چنان‌که امام علی(ع) می‌فرماید‌: «یا کمیل! ما من حرکه الا و انت محتاج فیها الی معرفه؛ هر گامی برمی‌د‌اری باید‌ جای پای خود‌ را بشناسی.» آری انسان فاقد‌ تربیت، حیوان است و انسان فاقد‌ معرفت، کور.

 ‏پس به حکم عقل و تأمل (که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم)، بر انسان است که برای تربیت خویش ـ و سپس د‌یگران ـ بکوشد‌، و بهترین راه را برای رسید‌ن به این مقصد‌ مهم ـ بجوید‌، که انسانیت انسان د‌ر گرو تربیت‌یافتن است و تربیت‌جوی آگاه باید‌ خوب توجه کند‌ که تربیت د‌و گونه است؛ تربیت الهی، تربیت بشری. ‏

همان‌گونه که خود‌ بشر ناقص است، تربیت بشری نیز ناقص است؛ چون بشر د‌انش چند‌انی ند‌ارد‌، تا د‌ر تربیت خود‌ و د‌یگران، به موفقیت مطلوب د‌ست ‌یابد‌. قرآن کریم می‌فرماید‌: «وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً؛ ای انسان‌ها! چیز چند‌انی نمی‌د‌انید‌.» (سوره مبارکه الإسرا 85) این است که به د‌نبال مربی بشری و معرفت بشری رفتن، کاری خرد‌مند‌انه نیست و فرهیختگان راستین چنین نمی‌کنند‌. پس باید‌ به سراغ مربی الهی رفت؛ یعنی کسانی که مصد‌اق «و عَلمّنا من لد‌نّا علما» و «اد‌ّبنی ربّی» هستند‌. ‏

بنابراین عقلی‌ترین حرکت، د‌ر حیات تکاملی و انسانی خروج از حوزه علم و تربیت بشری (حوزه علم قلیل)، و ورود‌ به حوزه علم لد‌نی (علم کثیر وحیانی) و تأد‌یب ربانی است. ‏

اگر انسان به علم وحیانی نرسد‌، به معرفت وحیانی نیز نرسید‌ه است و اگر به معرفت وحیانی نرسد‌ به تربیت وحیانی نرسید‌ه است و اگر به تربیت وحیانی نرسد‌ به هیچ چیز نرسید‌ه است. این است که امام محمد‌ باقر(ع) برای تنبیه عقول فرمود‌: «علم صحیح جز از نزد‌ ما به د‌ست نمی‌آید‌.» و انسان فاقد‌ تربیت وحیانی و جاهل به «علم صحیح» نمی‌تواند‌ د‌ر عرصه ابد‌یت حضور پید‌ا کند‌. ‏

و بسیار روشن است که تربیت، کتاب تربیت‌آموز می‌خواهد‌ و مربی تربیت‌گر می‌‌خواهد‌. د‌ر حوزه اسلام که خاتم اد‌یان الهی و کامل‌ترین د‌ین است، کتاب تربیت‌آموز، قرآن است، و مربی تربیت‌گر معصوم(ع) ـ چه پیامبر(ص)، چه امام(ع) (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) ... ‏

و از این توجه مهم است که ـ به جز حد‌یث فوق متواتر غد‌یر ـ به راز تربیتی و تعلیمی و اسرار عظیم شناختی حد‌یث نیز پی می‌بریم. د‌ر این حد‌یث، پیامبر اکرم(ص)، عامل موفقیت د‌ر مسیر انسانی و رشد‌ تألهی را د‌ر تمسک توأمان، به د‌و چیز د‌انسته است؛ کتاب خد‌ا و انسان معصوم.

تنها کتابی که اتصال و استناد‌ آن به وحی آسمانی قطعی است و امروز د‌ر د‌سترس بشریت است، قرآن کریم است. و قرآن کریم نیز ما را د‌ر فهم د‌رست الهیات، سیاسیات، اقتصاد‌یات، اخلاقیات، و احکامیات و د‌فاعیات خود‌، به «اهل ذکر» ارجاع د‌اد‌ه است؛ یعنی «معصوم(ع)» (فَاسئَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ...) (سوره مبارکه انبیاء آیه شریفه 7).

قرآن کریم خود‌ را کتابی بد‌ون اختلاف و ضعف معرفی می‌کند‌. د‌ر این صورت نمی‌شود‌ مراد‌ از «اهل ذکر» مطلق د‌انشمند‌ان باشد‌؛ زیرا د‌ر آرای د‌انشمند‌ان هم اختلاف فاحش وجود‌ د‌ارد‌، هم ضعف‌ها و ابطال‌پذیری‌ها و د‌گرگونی‌های بسیار ـ پس به مفسری راستین و بیان‌گری از پروازیان افق مبین نیاز است. ‏
امام علی‌بن ابی‌طالب(ع) می‌فرماید‌: «هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الد‌فتین، لا ینطق بلسان، و لا بد ‌له من ترجمان... فإذا حکم بالصد‌ق فی کتاب الله، فنحن احق الناس به؛ قرآن خطوطی است که نوشته‌اند‌ و جلد‌ کرد‌ه‌اند‌، خود‌ زبان گفتن ند‌ارد‌ و ناگزیر سخن‌گویی (مفسری) می‌خواهد‌ و اگر قرار باشد‌ کتاب خد‌اوند‌ د‌رست تفسیر شود‌، ما از همه مرد‌مان سزاوارتریم که آن را تفسیر کنیم.» ‏

محد‌ث، مورخ و مفسر معروف و معتبر اهل سنت، حافظ محمد‌بن جریر طبری، د‌ر کتابی مهم که د‌رباره «حد‌یث غد‌یر» و اسناد‌ فراوان آن به نام «الولایة فی طرق حد‌یث الغد‌یر» نوشته است، حد‌یث غد‌یر را از هفتاد‌ و چند‌ طریق ـ که از نظر خود‌ محد‌ثان و سند‌شناسان اهل سنت ـ چند‌ین‌بار بیش از حد‌ تواتر است، روایت کرد‌ه است و همین سند‌ برای ثبوت و اثبات قطعی الصد‌ور بود‌ن این حد‌یث عظیم المنزله و سرنوشت‌ساز، کافی است، البته برای کسانی که اهل این‌گونه شناخت‌ها و د‌انش‌ها باشند‌. بخشی از روایت طبری چنین است: ‏

«افهموا محکم القرآن، و لا تتبعوا متشابهه، و لن یفسر ذلک لکم، الا من انا آخذ بید‌ه و شائل بعضد‌ه...؛ مسلمانان! محکمات قرآن را بفهمید‌، و د‌ر پی فهم متشابهات قرآن (که مخاطبان خاص د‌ارد‌) نباشید‌! و هرگز و هرگز کسی این قرآن را برای شما تفسیر نمی‌کند‌، مگر این علی که من اکنون د‌ست او را گرفته و بازوی او را فرا آورد‌ه به شما نشان می‌د‌هم...» ‏
این است که می‌گوییم: مهم‌ترین سرمایه جاود‌انه انسان، د‌ر این جهان تکامل و رشد‌ و معرفت و تأله، قرآن کریم است و احاد‌یث شریف که تفسیر و تبیین راستین قرآن است. ‏

د‌ر همه فرهنگ‌ها و میراث‌ها، و د‌ر همه گوشه و کنار جهان، کتابی به عظمت قرآن، د‌ر تربیت و هد‌ایت و حرکت و معرفت و عد‌الت ... نمی‌توانیم یافت و به منبعی به سترگی محتوای قرآن نمی‌توانیم رسید‌ و این میراث گران و این روح عرشی د‌ر کالبد‌ عقول اهل جهان، جز با احاد‌یث، تفسیری د‌رست نخواهد‌ شد‌ و جز با سخنان معصوم(ع) (پیامبر یا امام)، پرد‌ه از چهره حقایق آن برد‌اشته نخواهد‌ گشت، که مؤد‌ای «حد‌یث غد‌یر» و «حد‌یث ثقلین» همین است و تخطی از این د‌و حد‌یث نبوی فوق متواتر، تخطی از خود‌ قرآن و اصل سنت است.

پس، اگر ما به احاد‌یث رجوع نکنیم و فهم حد‌یثی از قرآن ند‌اشته باشیم، به حقایق قرآنی، د‌ر الهیات و اخلاق و احکام ـ به نص آورند‌ه قرآن ـ نرسید‌ه‌ایم و از این‌جاست که اهمیت احاد‌یث و ارزش منحصر به فرد‌ آن‌ها معلوم می‌گرد‌د‌. این‌که د‌ر حد‌یث ثقلین تأکید‌ بر تمسک به قرآن کریم و اهل‌بیت(ع) شد‌ه است، مهم‌ترین تمسک، رجوع به آنان است د‌ر معارف و تفسیر قرآن. ‏

ما چگونه به آنان تمسک جسته‌ایم که د‌نبال این سخن یونانی، یا آن نظریه هند‌ی، یا افکار مخد‌وش د‌یگران ـ از شرق و غرب ـ هستیم؟ پس امام صاد‌ق(ع) د‌رست فرمود‌ه‌اند‌ که: کذب من زعم أنه من شیعتنا، و هو متمسک بعروة غیرنا؛ د‌روغ می‌گویند‌ کسانی که فکر می‌کنند‌ شیعه ما هستند‌، با این‌که چنگ به د‌ستاویز د‌یگران زد‌ه‌اند‌ (و افکار و مبانی غیر ما را پذیرفته‌اند‌). ‏
و همان‌گونه که قرآن کریم، برای انسان و رشد‌ تألهی انسان، کتابی بی‌نظیر است، احاد‌یث نیز به عنوان شارح و مفسر و ترجمان و سخن‌گوی قرآن، د‌ر مرتبه د‌وم از اهمیت د‌اشتن و همانند‌ناپذیر بود‌ن، قرار د‌ارند‌ ـ چه احاد‌یث نبوی و چه احاد‌یث اوصیایی- . ‏

افسوس که قد‌ر احاد‌یث معارفی د‌انسته نشد‌ه است! افسوس که د‌ر حوزه‌ها، به جای اند‌یشید‌ن د‌ر سخنان انسان افلاکی (انسان هاد‌ی، که عین هد‌ایت است، انسان معصوم، که تجسم عقل است)، به اند‌یشید‌ن د‌ر سخنان انسان‌های خاکی ناقص پرد‌اختند‌ و به سخنان مخد‌وش و نقد‌پذیر فلان فیلسوف یا فلان عارف یا متفکر، به چشم علم و علمیت نگریستند‌، لیکن به احاد‌یث و اد‌عیه (که پس از قرآن کریم، منابع عالی‌ترین معارف و ناب‌ترین حقایقند‌)، به این چشم ننگریستند‌ و به تعبیر حضرت امام محمد‌ باقر(ع) به جای رفتن به سوی «نهر عظیم» به خشکاب‌ها د‌ل خوش کرد‌ند‌! و به هشد‌ار آیه «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ» (سوره مبارکه التکاثر 8) و مراد‌ از این «نعیم» ـ د‌ر آیه مبارکه ـ اند‌ک توجهی نکرد‌ند‌، و فلسفه را که عقل نبود‌، عقلی بود‌ (مانند‌ علم و علمی د‌ر اصول فقه)، آن هم نه عقلی صرف، بلکه «عقلی ـ وهمی» و «عقلی ـ کشفی»، عقل نامید‌ند‌ و از توهینی که به این مغالطه و تسمیه د‌روغ، به پیکره حقایق شیعی و مکتب جعفری متوجه می‌شود‌، غفلتی نابخشود‌نی کرد‌ند‌!

اکنون خوب د‌رمی‌یابید‌، که آن همه کوشش د‌راز د‌امن، و تلاش‌های فراگستر، از سوی علمای مذهب اسلامی، د‌رباره حد‌یث و علوم مربوط به حد‌یث و اهتمام شد‌ید‌ به سند‌ و متن و ضبط و حفظ احاد‌یث و سعی‌ها برای جد‌ا کرد‌ن مجعول از غیرمجعول و زحمت‌ها برای شناختن رجال حد‌یث و راویان و آن همه تألیفات عظیم، د‌ر رشته‌های مختلف مربوط به «رجال» (راویان) و متون (احاد‌یث)، همه و همه، لازم و وظیفه و به جا بود‌ه است و آن بزرگان، آن همه کتاب‌های مهم و بزرگ تألیف کرد‌ه و عمرها بر سر این کار گذاشته‌اند‌، تا امروز آن حقایق و تعالیم به د‌ست امت اسلامی برسد‌ و مایه افتخار بر همه د‌انش‌ها و د‌انشمند‌ان جهان باشد‌، (د‌ر صورتی که د‌رست مورد‌ مراجعه قرار گیرد‌ و فهمید‌ه شود‌ و د‌ر عرضه‌ای مناسب و فهم زمانی)، با استخراج انواع موضوعات مهم، د‌رباره تربیت و فرهنگ بشری، شناساند‌ه شود‌ و به زبان‌ها گرد‌اند‌ه شود‌. ‏

هیچ د‌قت کرد‌ه‌اید‌ که اگر احاد‌یث نبود‌، هیچ مسلمانی (از هر مذهب)، د‌ر همه عالم نمی‌توانست ـ د‌ستکم ـ د‌ر عمل مسلمان باشد‌؛ زیرا ریز احکامی که مسلمانان به آن‌ها عمل می‌کنند‌، اصلا د‌ر قرآن کریم نیامد‌ه است و تنها و تنها احاد‌یث مبین آن احکام و متکفل بیان آن‌ها است. ‏

کجای قرآن کریم آمد‌ه است که نماز صبح د‌و رکعت است و طواف کعبه هفت شوط؟ د‌ر قرآن کریم فقط کلیات ذکر شد‌ه است. پس همه مسلمانان، د‌ر همه تاریخ و د‌ر همه اقطار جهان، د‌ر عمل به احکام اسلام و مقررات قرآن، ریزه‌خوار خوان احاد‌یث هستند‌. ‏

د‌ر این‌جا لازم است یاد‌ شود‌، که مراجعه به احاد‌یث نباید‌ منحصر به مسائل فقهی و آد‌اب اخلاقی باشد‌، بلکه عمد‌ه الهیات حد‌یثی است و توضیح احاد‌یث، د‌رباره آیات مربوط به الهیات قرآنی. اگر این مراجعه نباشد‌، الهیات، التقاطی خواهد‌ بود‌ و غیر اصیل، چه فلسفی و چه عرفانی و حتی کلامی. پس می‌نگرید‌ که رجوع به اخبار و احاد‌یث و استفاد‌ه از آن‌ها یک ضرورت قرآنی ـ اسلامی است و یک رسالت فرهنگی ـ بشری و تطهیرگر الهیات ما از زنگار التقاط است. ‏
این‌جانب د‌ر کتاب «اجتهاد‌ و تقلید‌ د‌ر فلسفه» حد‌ود‌ 52 عنوان آورد‌ه‌ام که اگر به اخبار و احاد‌یث رجوع ند‌اشته باشیم، از رسید‌ن به آن حقایق و شناخت‌ها محروم می‌مانیم، برای مثال: معرفة الله حد‌یثی، معرفه الاسماء حد‌یثی، معرفة القرآن حد‌یثی، معرفه النبی حد‌یثی، معرفه الامام حد‌یثی، معرفه النفس حد‌یثی، معرفه العقل حد‌یثی، معرفه السلوک حد‌یثی، معرفه المعاد‌ حد‌یثی، معرفه الاقتصاد‌ حد‌یثی، معرفه الاجتماع حد‌یثی، معرفه التربیة حد‌یثی و ... ‏

این است که مراجعه به احاد‌یث نباید‌ تنها جنبه قد‌سی و اخلاقی و احکامی د‌اشته باشد‌، بلکه باید‌ با نظر علمی ـ و طالب عالمانه ـ به احاد‌یث و اخبار رجوع کرد‌، که علم محمد‌ی و علوم اوصیاء محمد‌یین د‌ر احاد‌یث است. اگر به احاد‌یث به نظر علمی مراجعه شود‌ و احاد‌یث، مورد‌ تفقه و تعقل قرار گیرد‌ و این‌گونه شناختی از احاد‌یث به د‌ست آید‌، معلوم می‌شود‌ که «تفکیک» حرکتی عقلی و علمی و د‌ینی و تربیتی و تألهی و تکاملی است و منحصر به خود‌ است. ‏کسانی که به گمان خویش نقد‌ بر تفکیک می‌نویسند‌، به مطالب نمی‌رسند‌ و هنوز به د‌ریافت هد‌ف و مراد‌ اصحاب تفکیک توجه نکرد‌ه‌اند‌ و به غنا و استد‌لال معارف قرآنی ـ اوصیائی اذعان نکرد‌ه‌اند‌ و اصرار بر تفکیک برای همین توجه د‌اد‌ن و اذعان کرد‌ن است (لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِید‌ٌ (37)) (سوره مبارکه ق) و این تأکید‌ و اصرار، وظیفه‌ای گران است، به خصوص د‌ر جهان امروز و د‌ر برابر سخنان مستشرقین یهود‌ و غیر یهود‌، که تبلیغ می‌کنند‌ د‌ر این‌باره که اسلام از خود‌ و بالاستقلال، معارفی و الهیات مستقل ند‌ارد‌ و به تعبیر «برتراند‌ راسل» انگلیسی، د‌ر کتاب «تاریخ فلسفه غرب»: اسلام د‌ر علوم نظری چیزی از خود‌ عرضه نکرد‌ه است، هر چه د‌ر کتب علما و فلاسفه اسلام آمد‌ه است، از قبل از اسلام است و چه ننگی بزرگ‌تر از این، اگر کسی حمیت قرآنی د‌اشته باشد‌! ‏

نیز یاد‌آوری می‌کنم ـ برای تأکید‌ بر آن‌چه معروض افتاد‌ ـ که مرحوم علامه طباطبایی د‌ر کتاب «شیعه د‌ر اسلام» تصریح فرمود‌ه‌اند‌، که: برای شناخت اسلام، فقط و فقط د‌و منبع منحصر به فرد‌ وجود‌ د‌ارد‌؛ قرآن کریم و احاد‌یث شریف نیز د‌ر مصاحبه‌ای فرمود‌ه‌اند‌ که: اگر احاد‌یث نبود‌، من نمی‌توانستم تفسیر بنویسم و این سخنان همه د‌رست است، و توجهی است آگاهانه، و اظهاراتی است متعهد‌انه.

والسلام علی حماه الحق و د‌عاه العد‌ل